با وجودی که جلد اول "آرمان و اندیشه" در سال 2003 میلادی منتشر شد، لیکن انگیزه ی تدوین آن به مراتب قدیمی تر از تاریخ انتشار آن است. این انگیزه پس از فروپاشی کشور های به اصطلاح "سوسیالیستی" در شرق اروپا بوجود آمد. من تا آن زمان با بسیاری از دوستان ایرانیم که از سازمان های خط دو و خط سه بریده بودند، در انجمنی به نام "مجمع بررسی مسائل انقلاب و سوسیالیسم" مطالعه و کنکاش تئوریک می کردم. این انجمن سعی داشت که از طریق برگزاری سمینار های دو روزه افکار چپ های ایرانی در برلین را به سوی یک "مارکسیسم غیر استالینی" معطوف کند. با وجودی که اکثر دوستان من با رجوع به مقوله ی "سرمایه داری دولتی" کشور های شرق اروپا را غیر سوسیالیستی می دانستند، لیکن تحولات موجود به آن ها چنان ضربه زد که منجر به بحران و انفعال سیاسی آن ها شد.

من از این پس تصمیم گرفتم که پس از اتمام رشته ی "توسعه ی کشاورزی بین المللی" در دانشگاه صنعتی برلین تحصیلاتم را در انستیتوت علوم سیاسی دانشگاه آزاد برلین پیگیری کنم. خوشبختانه در آن دوران پروفسور دکتر المار آلتفاتر در آن جا اقتصاد و جامعه شناسی مارکسیستی تدریس می کرد. وی افزون بر کتاب های متعددی که تا کنون منتشر کرده بود، از سال 1968 میلادی با همکاری دیگر مارکسیست های آلمانی سالیانه چهار جلد از یک نشریه به نام "مشکلات نبرد طبقاتی" بیرون می داد. به این ترتیب، یک مجموعه ی نقد مارکسیستی از جوامع مدرن سرمایه داری و سیاست توسعه ی کشور های در حال رشد وجود داشت که با رجوع به آن ها هم امکان درک اشکال متفاوت زمانی و مکانی نظام سرمایه داری ممکن می شد و هم برای جوینده ی آرمان گرا مقدور بود که نقاط نظریش را بازنگری و منسجم تر سازد.

من در سال 1991 میلادی موفق به کسب درجه ی فوق لیسانس شدم و رساله ی خود را با عنوان "تکامل و نتایج تقسیم کار جهانی از منظر کشور های در حال رشد" ارائه دادم. دو سال بعد پروفسور آلتفاتر با همکاری دیگر استادان دانشگاه آزاد برلین مانند: پروفسور دکتر اولریش آلبرشت، پروفسور دکتر هاینر گانسمن و پروفسور دکتر مانفرد نیچ "مجمع تحقیق روندهای تحولاتی به سوی یک جهان پیوسته" را تأسیس کرد که در آن بیش از سی تن از محققانی که در پی اخص درجه ی دکترا و پروفسوری بودند، شرکت داشتند. هدف این مجمع تدارک یک تئوری مجرد و فرا گیر با عنوان "تئوری تحولات" بود که با استفاده از آن روند و موانع ادغام اشکال متنوع اقتصادی در سرمایه داری جهانی قابل درک می شد و مفهوم گلوبالیسم معنی ابژکتیو خود را می یافت.

من نیز از همان اوایل تشکیل این مجمع در آن شرکت داشتم و نزد پروفسور آلتفاتر تحقیقاتم را پیرامون "شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تشکیل و تداوم نظام جمهوری اسلامی ایران" آغاز کردم. از آنجا که محققان این مجمع به یک توافق کلی بر سر استفاده از تئوری های موجود دست نمی یافتند، در نتیجه این مجمع به دو جناح متفاوت منشعب شد. در حالی که جناح اولی به تئوری های فونکسیونالیستی مانند: "تئوری سیستم"، "تئوری ساختار" و "تئوری مدرنیزاسیون" رجوع می کرد و میان "تحولات موفق" و تحولات ناموفق" تمایز قائل می شد، جناح بعدی استفاده از تئوری های نو مارکسیستی و شکوفایی آن ها را در یک تئوری مجرد تر مد نظر داشت.

روشن است که من نیز به جناح دوم تمایل داشتم. البته انگیزه ی من فقط بستگی به افکار سیاسی من نداشت، بلکه مستقیماً با حوزه ی تحقیقاتی من در ارتباط بود. بخصوص به این دلیل که تمامی تئوری های فونکسیونالیستی نه تنها تحت تأثیر جامعه شناسی دینی ماکس وبر به وجود آمده بودند، بلکه از متدولوژی تطبیقی وی نیز پیروی می کردند. یک رجوع اجمالی به مکتوبات وبر روشن می سازد که جامعه‌شناسى دينى وی جنبه‌هاى ايده‌آليستى (دين‌شناسى) و ساختارى (جامعه‌شناسى) دارند. وی در آن جا نشان مى‌دهد که چگونه از بطن يک جامعه‌ى خرافى و سنتى، يک جامعه‌ى منطقى و مدرن به وجود مى‌آيد. از آن‌جا که تئورى وى به صورت جهان‌شمول تدوين شده است، در نتیجه وبر جهت مصداق نظریات خویش موانع تشکيل سرمايه‌دارى مدرن صنعتى در اديان ديگر را نيز بررسى مى‌کند. همانگونه که در جایی دیگر با نقد متدولوژى بررسى و محتواى جامعه‌شناسى دينى وبر مستدل کردم، وى با وجود کشف بسيارى از عوامل سازنده‌ى فرهنگى (رو‌بنا) که در تشکيل سرمايه‌دارى مدرن صنعتى نقش داشتند، با حدود شناخت خويش از رابطه‌ى دين با سياست توسعه‌ى اقتصادى و مدرنيزاسيون اجتماعى مواجه مى‌شود. محدوديت شناخت وبر بخصوص در ارتباط با بررسى تطبیقی وى از اسلام به کلی روشن می گردد. به همین ترتیب، تمامی تئوری های فونکسیونالیستی نیز که تحت تأثیر مکتوبات وبر به وجود آمده اند، به یک نگرش ارزشمند جهانشمول و خودمرکزبین اروپایی دست می یابند و با مقایسه و تطبیق حوزه های اقتصائی و فرهنگی متفاوت به ناظر روند همگرایی آن ها را نوید می دهند. پدیده ای که با وجود جوامع مدرن اروپایی و واقعیت جمهوری اسلامی در ایران در تناقض می باشد.

در برابر تئوری های نو مارکسیستی هم از نظر متدولوژی و هم از نظر توان تحلیلی قادر بودند که به واقعیت جمهوری اسلامی به مراتب نزدیک تر شوند. به این ترتیب، من در پی تدارک یک تئوری انتقادی جهت درک وقایع تاریخی و معاصر ایران شدم. روشن است که این تئوری باید از نتایج بررسی وقایع عینی در کشور های مدرن صنعتی به وجود می آمد که از آن به صورت یک تئوری کلی برای درک واقعیت مشخص جمهوری اسلامی استفاده می شد. این شیوه ی بررسی مستند به متدولوژی مارکس است، زمانی که وی "شناخت آناتومی انسان را کلید شناخت آناتومی میمون می خواند". به این معنی که محقق با شناخت یک فرماسیون اجتماعی که به کمال رسیده است، به مراتب بهتر موفق به شناخت یک ساختار در حال تکامل میشود.

بنابراین من نخست از تئوری گرامشی برای درک مفهوم دولت استفاده کرده و زمینه ی بررسی ماتریالیستی، تاریخی و دیالکتیکی دولت را مهیا ساختم. به این ترتیب، کلیت جامعه ی مدرن در حوزه های متفاوت مانند زیربنا (اقتصاد سرمایه داری)، روبنا (ایدئولوژی، فلسفه) و ساختار (جامعه ی دولتی، جامعه ی مدنی) متمایز و رابطه ی دیالکتیکی آن ها عریان شد. از آن جا که تئوری کنش طبقاتی گرامشی نرماتیو (ارزش گرا) بود، در نتیجه من از تئوری کنش ارتباطی یورگن هابرماس استفاده کردم که از یک سو، اشکال بخصوص "خرد گرایی" و کردار اجتماعی در تاریخ ایران را مد نظر داشته باشم و از سوی دیگر، مانعی در برابر مثبت گرایی از تحولات معاصر کشور بسازم. روشن است که درک تحولات اقتصادی در دوران معاصر و رابطه ایران با بازار جهانی نیز به یک تئوری مجرد و فرا گیر نیاز داشت. بنابراین من از یک سو، به "تئوری تنظیم" رجوع کردم که با استفاده از مفاهیمی مانند "رژیم انباشتی"، "شیوه ی تنظیم"، "پارادایم فن آوری" و "هژمونی" شکل کلی سرمایه داری مدرن را درک و از سوی دیگر، شکل بخصوص و غیر هژمونیک آن را در ایران بررسی کنم. افزون بر این ها، ضروری بود که سیاست توسعه ی اقتصادی ایران در ارتباط با اجبار "ارزش افزایی سرمایه ی" جهانی بررسی می شد. بنابراین من "تئوری تنظیم" را در "تئوری سیستم جهانی" ادغام کردم که هم اشکال متفاوت سرمایه داری را به صورت لازم و ملزوم یک دیگر قابل درک کنم و هم از سیاست توسعه ی اقتصادی ایران که اصولاًٍ بر صادرات نفتی استوار است، یک شکل منزوی ارائه ندهم.

به این ترتیب، یک دستگاه تئوریک غیر نرماتیو و مجرد از جوامع مدرن سرمایه داری به وجود آمد که به صورت یک "تئوری کلی تحولات" ابزاری جهت بررسی تحولات مشخص تاریخی و معاصر ایران در اختیارم می گذاشت. از این پس، من بررسی ایران را آغاز کردم و کلیت جامعه را به بند "نقد درون ذاتی منفی" کشیدم. این همان متدولوژی مارکس است که وی مشخصاً از آن برای تحلیل ماتریالیستی و دیالکتیکی سرمایه استفاده میکند. به این معنی که نقد مارکس ذات درونى و متضاد تمامى ابعاد اجتماعى را در بر می گیرد و از آن‌جا که شيوه‌ى نقد وی نافى کليت جامعه‌ى سرمايه‌دارى است، در نتيجه انتقاد وی نه تنها از فرايض تشکيل نظام طبقاتى آغاز مى‌شود و مبانى تئوريک (فلسفى و ايدئولوژيک) و پراتيک (سياسى و قضايى) آن‌را از منظر جامعه‌شناسى در بر می گیرد و سرانجام نظريه‌پردازان حاکميت بورژوايى را با عواقب فرايض‌شان مواجه مى‌کند، بلکه با در نظر داشتن عمل‌کرد ايدئولوژى و نقد آن جهت گسست هستى از آگاهى، افق‌هاى نوينى را براى تشکيل يک نظم نوين مى‌گشايد. در این جا مارکس از ديالکتيک به صورت يک استراتژى جهت تشريح مقوله‌هاى متضاد استفاده مى‌کند. به اين معنى که وى مقوله‌هاى متفاوت و متضاد را در موجوديت و ارتباط متقابل‌شان کشف مى‌کند. به اين ترتيب، روشن مى‌شود که چرا مقوله‌هاى اجتماعى لازم و ملزوم یکديگر هستند و کليت مناسبات متضاد و ماديت‌يافته‌ى جامعه‌ى طبقاتى را مى‌سازند.

با وجودی که استفاده از نقد درون ذاتی و شیوه ی بررسی ماتریالیستی، تاریخی و دیالکتیکی مارکس جهت تحقیق مناسبات تاریخی و معاصر ایران بسیار دشوار بود، لیکن من اقدام به این کار کردم. به این ترتیب، من با در نظر داشتن کلیت جامعه ی طبقاتی و اولویت ابژه بر سوژه از دیالکتیک به صورت یک استراتژی تحلیلی سود بردم و مقوله های بخصوص جامعه ی ایران را از ذات درونی و متضاد آن استنتاج کردم. از جمله باید از مقوله هایی مانند "اقتصاد رانتی" برای زیربنا، "دولت منطقه ای" برای ساختار و "امت اسلامی" برای روبنا یاد کنم که نقاط عزیمت تحلیلم را ساختند. از این پس، ممکن شد که از یک سو، جنبش های دینی (امامیان، شعوبیان، صوفیان، عرفانیان، بابیان)، شیوه ی تعقل (پایبندی به اسلام) و کنش اجتماعی آن ها و از سوی دیگر، واکنش دولت بر آن ها را به صورت حکومت خاندان های متفاوت (امویان، عباسیان، مغولان، صوفیان، قاجاریان) بر ایران قابل بررسی کنم. روشن است که در این ارتباط بررسی دوران صفویان یک نقش بخصوص داشت زیرا از این پس، تشیع ظاهری دوازده امامی تبدیل به دین دولت ایران شد. در این جا من نهادینه شدن روحانیان در کشور را از تضاد درون ذاتی مناسبات اجتماعی به صورت مقوله ی "دولت در دولت" استنتاج کردم و آن را به عنوان دلیل عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادی ایران کشف کردم. به این ترتیب، نه تنها کلیت جامعه ی سنتی ایران در حوزه های متفاوت مانند اقتصاد رانتی (زیربنا)، دین دولتی (روبنا) و حکومت خودکامه (ساختار) عریان شد، بلکه شدت تقابل آن با اروپای مدرن و تحکیم سیاست توسعه ی اقتصادی شاهان پهلوی و همچنین ادغام اقتصاد ایران در بازار جهانی نیز از منظر "تئوری تحولات" روشن گشت. در این جا من پس از نقد برنامه های اقتصادی دولت شاهنشاهی از یک سو، شکل غیر هژمونیک دولت ایران را به صورت مقوله ی "رژیم اتوریته ی توسعه" نتیجه گرفتم و از سوی دیگر، پس از نقد گفتمان اسلامیان (روح الله خمینی، علی شریعتی، ابوالحسن بنی صدر) شرایط سرنگونی شاهنشاهی پهلویان را به صورت مقوله ی "توافق فعال" مستدل کردم. سپس به همین منوال، دوران جمهوری اسلامی را پی گرفتم و پس از نقد سرکوب اپوزیسیون در دوران جنگ و برنامه های اقتصادی دوران سازندگی از یک سو، به مقوله ی "ناهماهنگی فرهنگی" دست یافتم و از سوی دیگر، شکل غیر هژمونیک دولت جمهوری اسلامی را به صورت مقوله ی "رژیم روحانی اسلامی" استنتاج کردم.

من سرانجام رساله ی دکترایم را در سال 1999 میلادی به پایان رساندم و پس از توفیق دفاعیاتم، آن را در سال 2000 میلادی به صورت کتاب منتشر کردم. کمیسیون پژوهشی علوم سیاسی در دانشگاه آزاد برلین این رساله را با نمره ی یک ارزیابی کرد و پروفسور آلتفاتر برای قدردانی از پژوهش و همکاری من در "مجمع تحقیق روندهای تحولاتی به سوی یک جهان پیوسته" مقدمه ای برآن نوشت. این کتاب در بخش کتاب های این سایت گذاشته شده است که دوستانی که بر زبان آلمانی مسلط هستند، بتوانند از آن استفاده کنند.

من از این پس، در دانشگاه آزاد برلین در رشته های علوم سیاسی مانند: "دولت و تحولات"، "جامعه شناسی دینی" و "روابط بین المللی" مشغول به تدریس شدم. از آن جا که من انگیزه ی انتقال شیوه بررسی و نتایج تحقیقاتم را به مجامع تحقیقاتی و سیاسی ایرانی نیز داشتم، در نتیجه در همین سال نهادی را به نام "پژوهش جنبش‌هاى اجتماعى ايران" با دو هدف تحقيقاتى تأسیس کردم. در این جا ضروری بود که از يک سو، فرهنگ و تشکل ساختاری اقشار محافظه‌کار و فلسفه ی عملی حکومت اسلامی ايران تحت مقوله ی "جامعه ی سیاسی" به بند نقد کشیده شوند. از سوى ديگر، بررسی قوای متقابل که در "جامعه ی مدنی" به صورت جنبش کارگرى، جنبش فمینیستی و جنبش های سیاسی قابل تشکل بودند، ضروری به نظر می رسید. به این ترتیب، "پژوهش جنبش های اجتماعی ایران" تا کنون 24 سمینار برگزار کرد که علاقه مندان می توانند 19 آگهی از آن ها را در بخش آگهی های این سایت مشاهده کنند. اکثر این سمينار‌ها با شرکت دو سخنران برگزار شده‌اند و آگهى آن‌ها يک ماه قبل از برگزارى منتشر مى‌شدند که رفقاى ديگر خود را براى نقد و بررسى متقابل آماده کنند.

من از سال 2009 میلادی با همت دوست و همیار عزیزم، خانم هما پنداشته، سخنرانی سمینار ها را به صورت ویدیو ضبط کردم که برای دوستانی که در شهر برلین نیستند، قابل دسترسی باشند. این ویدیو ها نیز در همین سایت قابل استفاده هستند. افزون بر این، تا کنون 8 جلد کتاب "آرمان و اندیشه" مدون شده اند که در بخش کتاب های این سایت در اختیار علاقه مندان گذاشته شده اند.

روشن است که یک چنین فعالیتی بدون مساعدت نهاد ها و انسان های شریفی که در سمينارهای "پژوهش جنبش های اجتماعی ایران" شرکت جستند و به خلاقيت گفتگو کمک کردند و يا در تدارک آن‌ها همکارى داشتند، غیر قابل تصور است. از جمله باید از "کانون پناهندگان سیاسی در برلین" تشکر کنم که برای من برگزاری جلسات را در آن جا ممکن کرد. به همین منوال از "کارگاه آموزشی بنیاد هاینریش بول" متشکرم که هزینه ی سفر بسیاری از مهمان های من به برلین را در اختیارم گذاشت. همچنین باید از "آرشیو اسناد و پژوهش برلین" یاد کنم که از طریق جمع آوری بسیاری از کتاب های نایاب تداوم پژوهش را برای من ممکن ساخت. در ضمن باید از تمامی مجریان سایت های سیاسی مانند: "سلام دموکرات"، "صدای ما"، "عصر نو"، "هفته" و بخصوص "نگاه" تشکر کنم که با تعهد به رسم امانت داری نوشته های من را تا کنون متتشر کرده اند. در پایان همچنین متعهد به قدردانی از دوست عزیزم آقای آرمین یحیی زاده امین هستم که بدون کوچکترین انتظاری و در کمال حوصله با من همکاری کرد و سایت "آرمان و اندیشه" را به اتمام رساند.

بديهى است که مسئوليت کامل "آرمان و انديشه" را من به تنهايى به عهده دارم.

دکتر فرشید فریدونی، برلین، نوامبر 2010
صفحه‌ی اول